۲۴ آذر ۱۳۸۵

روز دانشجو


فکر نکنید یادم رفته بود. خیلی به فکر بودم. روز دانشجو برایم خیلی مهم است و به نوعی مقدس است. دلیل تاخیرم سفر بود و عدم حضور.
روز دانشجو، یاد آور دکتر شریعتی با آن چشمان روشن و هوشیار. یاد آور روز دردناک 18 تیر و آن فریادها و آن صداهای پاک که خفه شد. یاد آور آن ذره امیدی که در آن زمستان (سال 81- 1382) با گروهای گارد ویژه سرکوب می شد. با لوله های پر فشار آب، با باتومهای برقی و با گازهای اشک آور. چطور می شود فراموش کرد؟ آخ چه روزهایی بود و چطور سرکوب شد. آن امیدها و آن تحسنها و آن جوانان نازنینی که بازیچه ی دائمی انتخاباتند ولی عملا نه دیده می شوند نه شنیده.
وقتی کسی نیست تو را بشنود یا ببیند ، در لاک خود فرو می روی و به این بی توجهی عادت می کنی. یا انقدر شلوغ می کنی که خودت را یادت می رود. در بلندی صدایت گم می شوی و فراموش می کنی چرا فریاد می زدی
.

هیچ نظری موجود نیست: