۰۶ مرداد ۱۳۸۶

نو که اومد به بازار......ه

وقتی نزدیکترین دوستت ازدواج می کنه چه حسی داری؟ا
خوشحالی ؟ ناراحتی؟ از دستش می دی؟ا از اینکه خوشحاله و به اونی که می خواسته برسه، رسیده، خوشحالی؟ا از شروع شدن یک زندگی پر از عشق لذت می بری؟ا از اینکه نمی دونی چه سرنوشتی در انتظارشه نگرانی؟ا از بی انتهایی این راه مبهم که از همین ابتدا در مه محو شده احساس ترس می کنی؟ا به عشقی که بدست آورده حسودی می کنی؟ا از تنها شدن می ترسی؟
بالاخره نفهمیدم چه حسی دارم!!!!!!ا

۲۴ تیر ۱۳۸۶

نامه

هوا خیلی گرم است. از آن گرماهایی که آدم را بی حال و بی رمق می کند. فکر می کنم، فکر می کنم، فکر می کنم .... . به زندگی ام، به روزها که تند و پشت سر هم طی می شوند و من از آنها جا می مانم. به آنچه می خواستم داشته باشم و آنچه دارم. دلم می گیرد. در برابر زندگی خودم را کوچک احساس می کنم. مرتب این شعر در ذهنم تکرار می شود:ا
" آن کیست کز روی کرم ، با من وفا داری کند
بر جای بدکاری چو من یکدم نکو کاری کند."
Free Image Hosting at allyoucanupload.com Free Image Hosting at allyoucanupload.com Free Image Hosting at allyoucanupload.com Free Image Hosting at allyoucanupload.com

فکر می کنم، فکر می کنم، فکر می کنم. به آن سکوت عظیمی که همچون سیاه چاله ای همه چیز را در خود فرو برده است. به آن دستانی که با حرکتی دائم و بی وقفه در هوا تاب می خورند و انگار از ابدیت می آیند و به ابدیت می روند. به آن صدای سازی فکر می کنم که در هوا گم شده و از دور دستها می آید. به آن پستچی پیری فکر می کنم که توی سایه ای لمیده و نامه برایش به خاطره ای درد آور و دور بدل شده. به آن کلماتی می اندیشم که روی کاغذ پیچ و تاب می خورد و هر بار خود را به هزار بو و خاطره پیوند می زد. به سکوت عظیمی می اندیشم که همچون سیاه چاله ای همه چیز را در خود فرو برده است.