۰۳ دی ۱۳۸۶

ماجرای قاتل مسلح در شهر

همه ماجرای قاتل زنجیره ای شهر اصفهان را شنیده اید. آقای کاظم شفیعی به همراه مادرش با شعار سارقان مسلح آزاد باید گردند!!!!! در شهر دست به یک سری جنایات زده و گفته تا برادرم را آزاد نکنید، آدم می کشم. (که تیر اندازی به توریست فرانسوی در ترمینال جی هم از دسته گلهای این سارق مسلح است.) می گویند تا امروز چهارده نفر را کشته و به روایتی پنجاه و چهار نفر را. می گویند این موجود پلید افسانه ای سی – و به روایتی سیصد- تیر دارد که گفته تا تیرهایش تمام نشود دست از جنایت برنمی دارد. برخی از قاتلان مسلح در سطح شهر هم با نام کاظم شفیعی آدم می کشند.
ولی گذشته از این جنجالها، حضور این قاتل در سطح شهر، رنگ جدیدی به زندگی ها بخشیده، زندگی ها هیجان انگیزتر شده و این احساس که هر روز ممکن است روز آخر باشد روزها را معنا بخشیده. نظر شما چیست؟

تاثير موسيقی «چهار فصل» ويوالدی بر مبتلايان به آلزايمر

نتايج به دست آمده از يک مطالعه پزشکی در بريتانيا نشان می دهد که موسیقی چهار فصل ویوالدی تاثیر مثبتی بر وضعیت ذهنی مبتلایان به آلزایمر داشته است. بيماری جنون و حواس پرتی اغلب اوقات، با از دست دادن حافظه، قدرت کلام و بيان و منطق و استدلال همراه است. با اين حال برخی تحقيقات نشان داده است که همزمان با بدتر شدن حال بيماران مبتلا به اين عارضه، ذوق و سليقه جديدی در زمينه موسيقی، در درون آنها پرورش يافته است.
بخش های پيشانی و شقيقه ای عضله مغز می تواند با شنیدن موسیقی از آسیب دیدن در امان بماند.بر اساس نتايج به دست آمده از این مطالعه پزشکی که در طول سال ۲۰۰۶ در رابطه با حافظه دوران زندگی بيماران مبتلا به آلزايمر انجام شد، مشخص شد، آنهايی که در معرض شنيدن آهنگ «گزيده بهار»، از سمفونی چهار فصل ويوالدی قرار گرفته بودند نسبت به آنهايی که به هيچ موسيقی ای گوش نداده بودند، نتايج بهتری از خود نشان دادند.همچنين در تحقيقات ديگری که پيشتر توسط يک گروه پژوهشی در دوبلين، در زمينه آزمايشات ادراکی انجام شد اين نتيجه بدست آمد که بيمارانی که به يکی از آهنگ های سمفونی «چهار فصل ويوالدی» گوش داده بودند، علائم بهبودی بيشتری از خود نشان دادند. ديگر تحقيقات نشان داده است که افراد مبتلا به اين بيماری نسبت به موسيقی زنده، بيش از موسيقی ضبط شده، واکنش نشان می دهند. محققين گمان می کنند که در حالی که جنون و حواس پرتی بخش های ديگر مغز را مورد آسيب قرار می دهد، بخش های پيشانی و شقيقه ای عضله مغز، که عناصری از موسيقی نظير ريتم از طريق آنها دريافت می شوند، به گونه ای از آسيب ديدن درامان می ماند. با وجود اينکه گوش دادن به موسيقی نمی تواند آسيب های وارده از اين بيماری را جبران کند، اما محققان معتقدند اين امر می تواند کيفت زندگی بيماران مبتلا به آلزايمر را بالا ببرد. از اين رو انجمن آلزايمر به پرستاران پيشنهاد می کند آهنگ هايی را که مبتلايان به آلزايمر در دوران جوانی خود به آن علاقمند بودند را برای آنها بيشتر پخش کنند. پژوهشگران کانادايی در سال ۲۰۰۵ گزارش دادند، که يک زن ۸۴ ساله مبتلا به آلزايمر، با توجه به شدت حواس پرتی خود هنوز می توانست شعرهای کامل ترانه هايی را که در دوران جوانی به آن علاقمند بود بخواند. چنانچه اجراء جديدتر آن ترانه ها با کمی تغييرات برای اين خانم ۸۴ ساله پخش می شد، او از خود واکنش نشان می داد و می گفت:«خدای من!»، در غير اين صورت او نمی توانست تمرينات و آزمايش های متداول و مرسوم را به ياد آورده، يا درک کند. اگر فرزندان، دوستان و يا اقوام فرد مبتلا به اين بيماری، همراه با او ترانه مورد علاقه اش را بخوانند يا گوش دهند، اين عمل به بيمار کمک خواهد کرد تا آن فرد خويشاوندان خود را به طور اجمالی به ياد آورد. هزار نفر در ایران مبتلا به آلزایمر هستند================================================================================بر اساس آخرين آمار منتشره توسط انجمن حمايت از بيماران آلزايمری ، ۱۸۲ هزار بيمار مبتلا به اين بيماری در ايران وجود دارند. معصومه صالحی، رييس انجمن حمايت از بيماران آلزايمری به خبرگزاری کار ايران( ايلنا ) گفته است که تعداد بيماران آلزايمری بين افراد مسن بسيار بيشتر است و اين بيماری در بين آنها بيشتر گزارش می شود. بر اساس اعلام وی، شش درصد بيماران مبتلا به آلزايمر بالای ۶۰ سال سن دارند. به گفته خانم معصومی، طبق آمارهای جهانی در هشت ثانيه يک نفر در دنيا به بيماری آلزايمر مبتلا می‌‏شود. رييس انجمن حمايت از بيماران آلزايمری تصريح کرد: در ۲۰ سال آينده در کشور حدود ۲۴ ميليون جمعيت سالمند خواهيم داشت و بايد انتظار داشته باشيم که تعداد مبتلايان به آلزايمر نيز بسيار افزايش يابد.
تهيه خبر در سايت: http://www.tehranconservatory.ir/MenuL7.asp
تهيه و ارسال خبر : محمدی فر

۲۰ آذر ۱۳۸۶

پدربزرگ من

برایت بسیار نوشته ام ولی نه اینجا. زمان لازم است تا بتوانم چیزی بنویسم، درخور.ه



------------------
سالهای آخر، خانه حول محور تو بود. آمدنها، نشستن ها، غذا خوردنها، حرفها. شادی کوچک این خانه تو بودی. شادی کوچکی که از پس آه بلندی می آمد. با شیرینی کودکانه ای با ما سخن می گفتی. با آن موهای یکدست سپید و آن چشمان شاد که مرا یاد این شعر فروغ می انداخت:
ا"...
گویی میان مردمکهایم
خرگوش ناآرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای ناشناس جستجو می رفت
شبها به جنگلهای تاریکی فرو می رفت
..."ا
یکشنبه ها روز ما بود که به خانه ات بیاییم. مامان بعدازظهرها به کلاس می رفت و من می ماندم و تو و مامانجون. دو، سه ساعتی باهم تنها بودیم. ساعت 4 چایی را می آوردم توی اتاقت. صدایت می زدم: باباجون، تا چشم باز کنی و مثل همیشه بگویی جونم. ( هنوز صدایت در گوشم می پیچد.)ا
می گفتم: پاشین چایی اوردم.
با شیطنت کودکانه ای چشمهایت را می بستی و دستانت را به لاحاف قلاب می کردی. لبخند می زدم. پتو را از رویت کنار می زدم. اعتراض می کردی ولی چایی گرم را که می دیدی آرام زانوهای دردناکت را پایین می گذاشتی و لب تخت می شستی. با دقت بسیار چایی را می نوشیدی و مواظب تفاله ها بودی که زیاد به لبه ی استکان نزدیک نشود. چایت باید شیرین می بود و نه زیاد پرنگ. دو استکان چایی را می نوشیدی، کمکت می کردم که بیایی و پیش ما توی گالری (اتاق نشیمن) بنشینی. می نشستی، کتاب می خواندی و از همه بیشتر کتاب دعای صراط الصالحین. شعرهای حافظ را برایت می خواندم، آرام آرام خودت شروع می کردی به خواندن و دور را از من می گرفتی. ساعت 5 میوه می خوردیم یا اگر تابستان بود بستنی. تو عاشق بستنی بودی. در لیوان بستنی ات غرق می شدی. لذت می بردم از بودن در کنار تو و مامانجون. نماز و دعا خواندن را از هر کاری بیشتر دوست داشتی. بعضی وقتها سازم را می آوردم آهنگی می زدم و مامانجون شعرش را با من می خواند و تو با آن دستهای شفا بخشت، روی میز رنگ می گرفتی. درست و بی غلط. از این همه سرزندگی که در تو و مامانجون بود در شگفت بودم و درشگفتم.

Free Image Hosting at allyoucanupload.com....................................


* * *
اما این یک ماه آخر، بیشتر به کابوسی می مانست. مثل حادثه ی بسیار ناگواری در تاریکی ذهنم گم شده است. و چیز زیادی از آن روزهای تاریک به یاد ندارم.
مادربزرگ کنار بسترت می نشست و دعا می خواند و گاه با نهایت درماندگی از ما می پرسید که چه باید کرد؟ اگر تو بیمار نبودی، و مریضی به بدحالی خودت می دیدی، حتما می دانستی که چه باید کرد ولی ما ... . خاله می گفت " این راهی ست که پدر باید به تنهایی طی کند، نه ما ، نه شما و نه هیچ کس دیگر کاری نمی توانیم بکنیم." ما- به خيال خودمان- هر کاری از دستمان برمی آمد برایت انجام دادیم. تو زیر پتو دراز کشیده بودی و هیچ کس و هیچ چیز را یارای آن نبود که از تخت پایین بیاوردت. حتی چایی داغ روزهای یکشنبه، حتی بستنی که آن همه دوست داشتی، حتی اشعار حافظ. تنها یادم می آید یک روز، عمه جون، تنها خواهرت، دعایی خواند و گفت که تکرار کنی یا حسین، بارها گفت و تو کم کم شروع کردی، بعد از چند روز که هیچ نگفته بودی شروع کردی: یا حسین، یا حسین..
نمی دانی چه شادی در دلمان برپا شد از شنيدن صدايت. بیشتر به معجزه ای می مانست.
روز یکشنبه، چهار آذر، آخرین روزی بود که ما آمدیم و تو بودی. تو اصلا حال خوبی نداشتی. شب پرستارت آمد، سرت را شستیم و لباس تمیز تنت کردیم. مامانجون آمدند بالای سرت، نگاهشان کردی، با نگاهی ملتمس گونه، انگار حرفی داشتی، انگار می خواستی به رفتنت رضایت دهد. نمی دانم مادربزرگ در آن لحظات چه از ذهنش می گذشت. شب تا نیمه بیدار بودیم. تنفست تعریفی نداشت. پرستار تلاش می کرد و تو باز سرفه می کردی. شب برایت شیر و موز درست کردیم. دم دمای صبح بود، خوابی دیدم. دیدم که ایستاده ام و دارم ناخن هایم را می گیرم. دانه دانه زمین می ریخت، از آخرین ناخن کرمهایی بیرون زد. با اضطراب فوق العاده ای از خواب بیدار شدم. تو بودی در سکوت بینهایتی نفس می زدی. نمی دانم چه می دیدی و چه فکر می کردی. بعد از صبحانه از تو خداحافظى كردم. چشمهايت باز بود و نگاهم مى كردى. اى كاش مى دانستم اين آخرين ديدار است. اى كاش مى دانستم.
* * *
تا عصر تمام کلاسهایم را رفتم، روی سی و سه پل مدتها ایستادم و از پرنده ها عکس گرفتم. غروب گذشته بود رسیدم خانه. استراحتی کردم و سازی زدم. خانه خالی بود. تلفن زنگ زد....... تو رفته بودی. هرطور بود خودم را رساندم به خانه ات، توی تاکسی آرام آرام گریه می کردم، به خانه ات که رسیدم، همه بودند. مامانجون، خاله ها، شوهر خاله ها، برادرانت، خواهرت و نوه ها تک تک از راه می رسیدند. تو آرام خفته بودی و بر پیکرت از سه جهت باد می وزید. صورتت یخ کرده بود. گریه امانم نداد. آخ چقدر جای تو خالی ست، در پشت پنجره، رو به گلها. با کتابی در دست. روزهای یکشنبه بی تو چه معنایی خواهد داشت؟ می دانم جایی که هستی راحتی از دست هزاران درد. می دانم دیگر ماندنت برایت جز رنج چيزى نداشت و اكنون آسوده خوابیده ای ولی جای خالی یت به نهایت دلتنگمان مى نكد. به نهایت دلتنگ. نمى دانم از اين پس مادربزرگ چه خواهد كرد. نمى دانم زين پس چگونه روزهاى يكشنبه سپرى خواهد شد. دلم برايت تنگ شده. خيلى زياد. خيلى زياد.
پدربزرگ عزیزم روحتان شاد باشد

Free Image Hosting at allyoucanupload.com...............................................