۲۱ آذر ۱۳۸۹




سلام جهان عزيز:



از تو دلم گرفته. ديگر مثل آن روزها نيستي. هميشه خسته اي‏ ، هميشه در حال دويدن هستي. يادم مي آيد بچه كه بودم، مي گذاشتي روي زانوانت بنشينم. با هم خيال بافي مي كرديم. از چمن هاي آفتابي به كوههاي پر برف مي رفتيم. باهم شاد بوديم. يادش بخير.

احساس می کنم دیگر مثل گذشته خوشحال نیستی. احساس می کنم از ما مردم روی زمین دلخوری. رویت را از ما برگردانده ای و آن دور دست ها را نگاه می کنی، آنجایی که دیگر هیچ آدمی نیست. شنیده ام که سخت بیمار شده ای. افسرده و غم گین در تنهایی خود درد می کشی. انسانی که روزگاری همدم تو بود آنقدر غرق در تنهایی خود شده که دیگر نگران تو نیست، که حتی تو را به یاد نمی آورد.

اینجا، در سیاره زمین، انسانها سخت به دنبال کشف قدرتها و توانایی های خود هستند و از لذت این کشف با سرعت دیوانه واری از همدیگر دور می شوند. پول، بدترین اختراع انسانها، سخت نظم سیاره را برهم زده. همه برای ب

دست آوردن پول بیشتر در حال دویدنند. انسانها به جان سیاره زمین افتاده اند تا بتوانند به پول و قدرت بیشتری دست پیدا کنند. حتی برای بدست آوردن این چیز کثیف، انسانها دست به کشتار و فریب هم می زنند. برای آرامش هم حتی باید پول کافی داشته باشی. دیگر آغوش زمین درمانت نمی کند، آرامت نمی کند. زمین خسته و زخمی و خشم گین است .

می خواستم از تو خواهش کنم برای چند روزی از گردش دست برداری تا برای مدتی در آرامش استراحت کنیم و زمین فرصتی بیابد که زخم های خود را ترمیم کند.

۲۰ آذر ۱۳۸۹

به ياد پدر

دستخط
.

.
پدرت، سنگ نوردی را به من آموخت
او سرانگشتانی توانا داشت
و چشمهایی تیزبین.
میخها را در جای استوار می‌نشاند
طناب را از حلقه‌ها می‌گذراند
و پله به پله بالا می‌رفت.
هنگامی که به فراز صخره می‌رسید
برمی‌گشت و به پایین نگاه می‌کرد
و لبخندی، گره های پیشانی‌اش را می‌گشود.
تو در بند زاده شدي
و پدرت تو را هرگز ندید.
اما من در خطوط نامه تو را شناختم:
جمله‌هایت چون آه، کوتاه هستند
و گاهی چون گلوله به قلب می‌نشینند
.
مجيد نفيسي

روزي كه من يك كروكديل شدم!!!


همه چیز از یک روز گرم تابستان شروع شد...............ه

. . . . .

یک روز گرم تابستان، اوایل دهه شصت.

اولین سالهای پس از انقلاب، جنگ داخلی، جنگ خارجی.

اوج بگیر و ببندهای سیاسی، ناامنی، اضطراب.

اخبار، مصاحبه های سیاسی.

روزنامه، لیست اعدامیان سیاسی

. . . . .

من به دنیا آمدم................ه

خندان، کوچک، بی خبر از همه دنیا.

. . .

من و مادرم، تنها در تهران، میان هزاران چشم حیران،

در یک روز تابستان، اوایل دهه شصت .

. . .

من، مادرم و پدر، تنها در تهران، میان هزاران چشم.

بمباران، مهدکودک، سنگر .

. . .

من، مادر و پدر، اصفهان.

برنامه ی کودک ،آژیر قرمز

بمباران، زیرزمین،شیشه های شکسته .

. . .

من، مادر، پدر، تهران

زندانهای خالی، زمین پراز گورهای دسته جمعی

جنگ تمام شد.

روزهای اول مدرسه، خمینی مرد.......

.

.

.

من، پدر،مادر، برادر، اصفهان، یک روز پاییزی

مدرسه، کار، درآمد خوب

خاتمی، آزادی بیان، احترام جهانی

18 تیر . . . .
میرعلایی، پوینده، مختاری . . .

.....

من، پدر،مادر، برادر، اصفهان

مدرسه، دانشگاه، شهریه

احمدی نژاد، گرانی، ناامنی

زندگی سخت می شود.

. . . .

من، تهران، تنها

تنهایی، ساز، اتاق تمرین،

معلم، ناامیدی، جنگیدن

روزهای سخت.

.

.

.

من، تهران، تنها

تنهایی، ساز، اتاق تمرین،

معلم ، ناامیدی، خستگی

روزهای سخت تکرار می شود. .

.
.
.

تصمیم می گیرم زندگی را ادامه دهم
.
.
. پس بهتره یک کرکدیل باشم.........پوست کلفت........ه