۰۷ آذر ۱۳۸۵

باد ما را خواهد برد

در شب کوچک من
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ی ویرانی ست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
....
در شب اکنون چیز می گذرد
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است
ابرها همچون انبوه عذاداران
لحظه ی باریدن را گویی منتظرند.
لحظه ای
و پس از آن هیچ
....
فروغ فرخزاد

۳ نظر:

ناشناس گفت...

چشمه!!!!!!!!

من چقدر خوشحالم که تو اینجایی؛ اصلا باورم نمیشه! بالاخره یکی از ماها همت کرد. واقعه خارق العاده اینه که من دیشب خوابتو میدیدم. امریکا بودیم، خونه دو تا از دوستهای من و قرار بریم پارک. به هر حال، همه جمع بودند. تو اومدی و گفتی که بیست و هفت سالته. من هر جور حساب میکردم میدیدم نمیشه، چون تو هشت سال از من کوچکتری و من سی و یک سالمه. هی بهت میگفتم برو از یاسی بپرس، تو دو سال از اون کوچکتری؛ برو از داوود بپرس، تو یک سال از اون کوچکتری؛ برو از سینا بپرس! بعد دیگه بی خیال شدم و بهت گفتم، میدونی اینهمه بحث درباره سن من را به یاد پنج سالگی ت انداخت، چشمه. توی راه پله نشسته بودیم طبق معمول با تو و یاسی، بین پایین و بالا مثل همیشه، و تو هی میپرسیدی چند سالته و آیا هنوز پنج سالت شده یا نه و آیا هنوز بزرگ شدی یا نه. توی خواب داشتم قیافه تپلی موفرفری ت را تجسم میکردم. حالا باورم نمیشه که بیدار شده ام و خبر وبلاگ تو آمده و تو نوشته ای که به بچه های پنج شش ساله موسیقی درس میدی، اونهم توی گز!! من حالا راجع به این گز و موسسه برومند هم حرفهایی دارم که بماند، ولی برومندی را میشناسم که میگفت: "من گزی ام تو گوزی!!" خب اینهم از دخترخاله بیتربیت امریکا زده بی مرام که دلش نیامد یک کامنت شاعرانه و نوستالژیک مثل آدم حسابی بگذارد و برود رد کارش!! راستی تو میدانی آدم اینجا چطور میتواند از راست به چپ بنویسد روی وب؟
هزار تا بوس

چشمه گفت...

چه خوبه. همه ی اونهایی که دوستشون داری برات کامنت گذشتن. مرسی.

اگر بخواهی از راست به چپ بنویسی کنترل و شیفت را بزن.

چشمه گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.