۲۸ مهر ۱۳۸۶

هاسمیک


با خوشه های یاس آمده بودی
تایید حضورت
کس را به شانه بر
باری نمی نهاد.

بلور سرانگشتانت که ده هِلالکِ ماه بود
در معرض خورشید از حکایت مردی می گفت
که صفای مکاشفه بود
و هراس بیشه ی غربت را
هجا به هجا
دریافته بود

* * *
می خفتی
می آمدیم و می دیدیم
که جان ات
ترنم بیگناهی ست
راست همچون سازی در طوفان سازها
که تنها
به صدای خویش
گوش نمی دهد:
کلافی سر در خویش
گشوده می شود.

نغمه یی هوش ربا
که جز در استدراک همه گان
خودی نمی نماید.

نگاهت نمی کردیم، دریغا!ا
به مایه ئی شیفته بودیم که در پس پشت حضور مهتابی ات
حیات را
به کنایه درمی یافت

کی چنین بر بالیده بودی
ای هِلالکِ ناخن هایت ده بار بلور حیات!ا

به کدام ساعت سعد
بر بالیده بودی؟
احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست: