
سازم را در آغوش گرفته ام و به روزهایی که باهم داشتیم فکر می کنم. به روزهای سخت ترم گذشته و ویولنم که با صبر و تحمل تمام ناشکیبایی مرا تحمل کرد. هیچ کس، هیچ کس به جز او نمی داند که چه روزهای سختی بود برایم. و حالا ....
فردا می روم سازم را بفروشم. ویولن قهوه ای رنگ مایل به نارنجی ام را ! اولین سازی ست که بعد از این همه سال خودم، برای خودم خریده ام. همین دیروز بود انگار. با چه شوقی پولهایم را که جمع کرده بوذم از بانک در آوردم و با مامان و بابا رفتیم دم مغازه ی آقای ... و در اولین نگاه خریدمش. چه قدر خوشحال کننده بود برایم.
( دستمال را برمی دارم، کمی از مایع جرمگیر رویش می ریزم و تمیزش می کنم، بعد از روغن پلیش به آن می زنم تا برق بیفتد. ویولنم می شود مثل روز اولش، تمیز و نو.)
دلم می خواهد کمی با آن بزنم ولی حالا که تمیز شده دلم نمی آید.
اشک در چشمهایم حلقه می زند. فکر نمی کردم تا این حد دلبسته اش شده باشم. از فکر فروختن ساز قبلی ام اصلا چنین احساسی نداشتم. به سختی جلوی جاری شدن اشکهایم را می گیرم.
پایین همه منتظرند که من بیایم و با مادربزرگ راهی تهران شویم. در اولین خداحافظی اشکهایم سرازیر می شوند. انگار از رفتن به تهران ناراحتم ولی غافل از آنکه فروش ساز، ناراحتم می کند.
(صبح می روم دانشگاه . رای شورا برای تغییر ساز منفی ست. دیگر احتیاجی نیست به سازی جز ویولن فکر کنم. خوشحالم. قلبا خوشحالم.)
بعد از ظهر است و خورشید همه چیز را ذوب می کند. ساز را از خانه ی مادربزرگ برمی دارم و به طرف خیابان .... راه می افتم. قرار گذاشتیم ساز را به دست دوستم بسپارم تا او به دست خریدار برساند. همه چیز برایم تمام شده، از سازم دل کنده ام. آرام و مطمئن پیش می روم. می گویم : "بگو خوب از آن مراقبت کند. " می گوید: " می گویم و می دانم خودش مراقب است." بدون ناراحتی ساز را به دستش می دهم.
نزدیکی های ظهر است. آمده ام دم مغازه ی آقای .... تا با دوستم ویولن کوچکتری بخریم. می آید. می رویم تو. ویولن را قبلا دیده ام. کوچک و قرمز است. صدای شیرینی دارد، صدایش خیلی بلند نیست و لطیف است. کمی قدیمی به نظر می آید. یک روسری رنگی کنار گوشی هایش هست، که مرا نسبت به سرنوشت این ساز کنجکاو می کند. گامی با آن می زنم، راحت است. دستم پوزیسیونهای بالا را راحت می گیرد. خوشحالم.
روی تختم نشسته ام. ساز کوچک قرمز در دستم. با جرمگیر تمیزش می کنم و برقش می اندازم. زیباست. سرخی اش مثل صدایش پخته است. دستم رویش احساس راحتی می کند. یاد روزهای نوجوانی ام می افتم و ساز کوچکم. همیشه دلم سازی می خواست همین رنگی. قطعه ای می گذارم جلویم. قطعه ای که دوستش می دارم ولی به خاطر پوزیسیون های بالایش نمی توانستم بزنم. شروع می کنم، از ابتدا تا انتها می زنم وحتی نمی فهمم کی از پوزیسیونهای بالا گذشته ام.
حس فوق العاده ای ست. صدای آرام و لطیفش را و راحتی دستم را به صدای غرا و بلند ویولن 4/4 و درد مدام دستم فروختم. خوشحالم.
فردا می روم سازم را بفروشم. ویولن قهوه ای رنگ مایل به نارنجی ام را ! اولین سازی ست که بعد از این همه سال خودم، برای خودم خریده ام. همین دیروز بود انگار. با چه شوقی پولهایم را که جمع کرده بوذم از بانک در آوردم و با مامان و بابا رفتیم دم مغازه ی آقای ... و در اولین نگاه خریدمش. چه قدر خوشحال کننده بود برایم.
( دستمال را برمی دارم، کمی از مایع جرمگیر رویش می ریزم و تمیزش می کنم، بعد از روغن پلیش به آن می زنم تا برق بیفتد. ویولنم می شود مثل روز اولش، تمیز و نو.)
دلم می خواهد کمی با آن بزنم ولی حالا که تمیز شده دلم نمی آید.
اشک در چشمهایم حلقه می زند. فکر نمی کردم تا این حد دلبسته اش شده باشم. از فکر فروختن ساز قبلی ام اصلا چنین احساسی نداشتم. به سختی جلوی جاری شدن اشکهایم را می گیرم.
پایین همه منتظرند که من بیایم و با مادربزرگ راهی تهران شویم. در اولین خداحافظی اشکهایم سرازیر می شوند. انگار از رفتن به تهران ناراحتم ولی غافل از آنکه فروش ساز، ناراحتم می کند.
(صبح می روم دانشگاه . رای شورا برای تغییر ساز منفی ست. دیگر احتیاجی نیست به سازی جز ویولن فکر کنم. خوشحالم. قلبا خوشحالم.)
بعد از ظهر است و خورشید همه چیز را ذوب می کند. ساز را از خانه ی مادربزرگ برمی دارم و به طرف خیابان .... راه می افتم. قرار گذاشتیم ساز را به دست دوستم بسپارم تا او به دست خریدار برساند. همه چیز برایم تمام شده، از سازم دل کنده ام. آرام و مطمئن پیش می روم. می گویم : "بگو خوب از آن مراقبت کند. " می گوید: " می گویم و می دانم خودش مراقب است." بدون ناراحتی ساز را به دستش می دهم.
نزدیکی های ظهر است. آمده ام دم مغازه ی آقای .... تا با دوستم ویولن کوچکتری بخریم. می آید. می رویم تو. ویولن را قبلا دیده ام. کوچک و قرمز است. صدای شیرینی دارد، صدایش خیلی بلند نیست و لطیف است. کمی قدیمی به نظر می آید. یک روسری رنگی کنار گوشی هایش هست، که مرا نسبت به سرنوشت این ساز کنجکاو می کند. گامی با آن می زنم، راحت است. دستم پوزیسیونهای بالا را راحت می گیرد. خوشحالم.
روی تختم نشسته ام. ساز کوچک قرمز در دستم. با جرمگیر تمیزش می کنم و برقش می اندازم. زیباست. سرخی اش مثل صدایش پخته است. دستم رویش احساس راحتی می کند. یاد روزهای نوجوانی ام می افتم و ساز کوچکم. همیشه دلم سازی می خواست همین رنگی. قطعه ای می گذارم جلویم. قطعه ای که دوستش می دارم ولی به خاطر پوزیسیون های بالایش نمی توانستم بزنم. شروع می کنم، از ابتدا تا انتها می زنم وحتی نمی فهمم کی از پوزیسیونهای بالا گذشته ام.
حس فوق العاده ای ست. صدای آرام و لطیفش را و راحتی دستم را به صدای غرا و بلند ویولن 4/4 و درد مدام دستم فروختم. خوشحالم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر