۳۰ بهمن ۱۳۸۵

راز

نوشته ی زیر به کشتار بیشمار سالهای 60 تا 63 و همچنین سال 67 اشاره دارد. به جوانان، مادران ، پدرانی و همسرانی که در جریان آن سالها کشته شده اند، و تا امروز تمام بازماندگان ، مرگ آنها را همچون رازی در سینه، نگاه داشته اند.
راز

بعضی وقتها در تشخیص راز بودن یا نبودن یک موضوع مردد می شوم و بعضی اوقات راز داریهای چندین ساله به نظرم بیهوده می آید. رازهایی وجود دارد که کم و بیش از وجودشان آگاهیم ،سکوت لبهایمان و نگاه پرکلاممان گویای آگاهی ماست، ولی سکوت می کنیم و می گذاریم آن راز مثل دختران دم بخت، دزدانه و محتاطانه از چشمهایمان به بیرون سرک بکشد ولی بر زبان جاری نشود. سالی یک بار سالگردی می گیریم و دور هم جمع می شویم و به رازهای مشترکمان فرصت می دهیم که از پستوی ذهنمان بیرون آیند و مرئی شوند و باقی سال را باز در ته پستوی ذهنمان تنهایشان می گذاریم. سالگردها به سمت تهییت پیش می روند و راز ها به سمت فراموشی. سخت است 364 روز را دور از جهان در پستوی ذهن سر کردن و یک روز، ناگهان، مرئی شدن. مرئی شدن یک روزه مثل عریان شدن است. عریان جلوی جمعی که دیگر چندان هم نمی شناسندت. آنها که تو را می شناختند کم کم فراموش می کنند و یا با حسی از تو یاد می کنند که آمیخته به افسوس و آه و اسطوره سازیهاست. آنها هم که تو را نمی شناسند در سالگردها به شناختی نمی رسند. چون کسی شهامت عریان کردن ترا ندارد. توان پیدا کردن تو را از پس ذهن ندارد. توان جاری کردن راز ممنوعه را بر زبان ندارد. توان تشخیص واقعیت را از اسطوره ندارد. همه چیز در هاله ای از الفاظ پنهان می شود. چطور می شود در کمتر از یک روز رازهای چندین ساله را بیان کرد؟ همیشه برای پنهان کردن رازها بهانه ای داریم. بهانه های امنیتی، بهانه های مصلحتی، بهانه های فرصت طلبانه. همیشه بهانه ای برای سکوت می یابیم. مثل من که به بهانه هایی ، باز سکوت می کنم و می گذارم آن راز همچنان، نه در پستوی ذهنم، بلکه در عمق وجودم ، رسوب کند. و هر روز را با این فکر شروع کنم که تا کی باید دهان را بست و راز دار بود؟ تا کی؟

۴ نظر:

چشمه گفت...

بعضی اوقات ایمیل ها و اسمس های جالبی مربوط به وبلاگم برام می رسه. کمی از اونها رو براتون می زنم

ناشناس گفت...

Khale cheshmeh
Man yek matlab baraye webloget dashtam! Ye dandoone dige bala daravordam!!!!

ناشناس گفت...

این قسمتی از ایمیل دایی هست که به نظرم خیلی مهم اومد. یعنی فرق بین فراموش کردن و بخشش.

ما می توانیم، و می بایستی، بخشش را، بخشیدن را، یاد بگیریم، ولی فراموش کردن را هرگز!

ناشناس گفت...

من فکر می کنم تا زمانی که ما نتوانیم از راز هایمان حداقل با انها که به نظر می رسد ما را می فهمند حرفب بزنیم.موفق نخواهیم شد واقعیت ان راز و احساس خود را نسبت بدان در یابیم.کلام یا معادل ان نوشتن این خوبی را دارد که به احساسات درونی ما شکل می دهد.و در شناخت این حس ها در درجه ی اول به خود ما کمک می کند. چرا از عریانی بتر سیم وقتی که زیان کس دیگری را در برنداشته باشد؟