۲۱ بهمن ۱۳۸۵

لعنت به تو ماه بهمن

سر اومد زمستون
شکفته بهارون
گل سرخ خورشید
باز اومد و شب شد گریزون

کوها لاله زارن
لاله ها بیدارن
تو کوها دارن
گل، گل،گل
آفتابو می کارن
....
پاییز آمد
در میان درختان
لانه کرده کبوتر
از طراوش باران می گریزد

خورشید از غم
با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی
عاشقانه به گریه می نشیند
......
دامن کشان
ساغی می خواران
از کنار یاران
مست و گیسو افشان
می گریزد

نزدیکای بهمن که می شه, یه حس عجیبی پیدا می کنم. یه غم خفته. یاد هزاران خاطره ای که نمی دونم از کجا به ذهنم هجوم می یاره. یاد هزاران شعری که ماندگارترین و زیباترین و خاطره انگیز ترین آهنگها را برجا گذاشته. چه افراد نازنینی این شعرها را زیر لب زمزمه کرده اند. با چه حالی، با چه امید و آرزوهایی، با چه شور و شوقی. بر فراز آن کوه که جای پایشان هنوز بر روی سنگهایش مانده است. در دل آن دره که هنوز صدای آوازشان طنین انداز است. در دل آن خانه های کوچک محقر که خشت خشتش را با خون دل ساختند. آه . چه غروب غم انگیزی دارد، عصرهای جمعه، عصرهای جمعه ی بهمن ماه، که از تمام کوچه ها غبار خاطره بلند می شود و صدای شعارها در گوشت طنین می اندازد. آن هم با صدای شورانگیز علیزاده و دودوک گاسپاریان که دلت را چنگ می زند و گلویت را پر می کند از حس تلخی که توان هر حرفی را از تو می گیرد. آه . بهمن ماه لعنت به تو. تلویزیون مدام تصاویر آن روزها را نشان می دهد. بچه های پاک، در نهایت خلوص . چه خیالهای خامی. لعنت به تو ماه بهمن. سکوت است و چشمهای خیره ی ما به تلویزیون و صدای آن روزها. به دنبال چه می گردیم، در این انبوه مردم؟ در این تصاویر تکراری؟ به دنبال گمگشته هایی که تصویر آخرشان از پرده ی ذهنمان پاک نمی شود. به دنبال گمگشته هایی که از آنها جز چند عکس و چند خط دستنوشته هیچ چیز ، دیگر هیچ چیز به یادگار نداریم. آه. افسوس. افسوس،
چشمها از این تصویر به آن تصویر می دوند. در میان مردم، در میان کوچه ها و روی بامها. اما دریغ، هیچ آشنایی ، هیچ نشانی. هیچ . . . َ

۶ نظر:

ناشناس گفت...

آره؛ ما هم مث تو توی این تصاویرخیلی دنبال گمگشته هامون گشتیم ولی افسوس و صد افسوس که هیچ..... البته بازم خوشحال باش تو از گمگشته ات یه نوشته ای یا نقاشی ای داری. ما که غیر چن تا عکس و دستکش بافتنی از گمگشته هامون هیچی نداریم.

چشمه گفت...

از بخت یاری ماست شاید
که آنچه می خواهیم
یا به دست نمی آید
یا از دست می گریزد

بیگل

ناشناس گفت...

فقط افسوس خوردن بر کسانی که رفته اند حال در جریان انقلاب 57 و یا قبل و بعد از آن کافی نیست. چقدر این جریانات توانسته اند به ما تجربه بدهند؟ به صدای گامهای این عزیزان در جاده تاریخ گوش دهید. جواب سوالتان را حتما پیدا خواهید کرد.

چشمه گفت...

از شنیدن صدای افراد تازه خوشحال می شوم.
حق با شماست. افسوس خوردن کافی نیست. افسوس از دست دادنشان. ولی شاید بیان این کلمات فقط راهی باشد تا سوز دل را کمی آرام کند.

ناشناس گفت...

be nazare man behtare age to webloge har kasi nazaret ro dar morede nazaresh begi.albate meile khodete in pishnahade mane.

ناشناس گفت...

pishnahade khoobiye besharte inke commentesh baz beshe!! :0)