۲۱ آذر ۱۳۸۹




سلام جهان عزيز:



از تو دلم گرفته. ديگر مثل آن روزها نيستي. هميشه خسته اي‏ ، هميشه در حال دويدن هستي. يادم مي آيد بچه كه بودم، مي گذاشتي روي زانوانت بنشينم. با هم خيال بافي مي كرديم. از چمن هاي آفتابي به كوههاي پر برف مي رفتيم. باهم شاد بوديم. يادش بخير.

احساس می کنم دیگر مثل گذشته خوشحال نیستی. احساس می کنم از ما مردم روی زمین دلخوری. رویت را از ما برگردانده ای و آن دور دست ها را نگاه می کنی، آنجایی که دیگر هیچ آدمی نیست. شنیده ام که سخت بیمار شده ای. افسرده و غم گین در تنهایی خود درد می کشی. انسانی که روزگاری همدم تو بود آنقدر غرق در تنهایی خود شده که دیگر نگران تو نیست، که حتی تو را به یاد نمی آورد.

اینجا، در سیاره زمین، انسانها سخت به دنبال کشف قدرتها و توانایی های خود هستند و از لذت این کشف با سرعت دیوانه واری از همدیگر دور می شوند. پول، بدترین اختراع انسانها، سخت نظم سیاره را برهم زده. همه برای ب

دست آوردن پول بیشتر در حال دویدنند. انسانها به جان سیاره زمین افتاده اند تا بتوانند به پول و قدرت بیشتری دست پیدا کنند. حتی برای بدست آوردن این چیز کثیف، انسانها دست به کشتار و فریب هم می زنند. برای آرامش هم حتی باید پول کافی داشته باشی. دیگر آغوش زمین درمانت نمی کند، آرامت نمی کند. زمین خسته و زخمی و خشم گین است .

می خواستم از تو خواهش کنم برای چند روزی از گردش دست برداری تا برای مدتی در آرامش استراحت کنیم و زمین فرصتی بیابد که زخم های خود را ترمیم کند.

۱ نظر:

Unknown گفت...

درخواستت را به زمين رسوندم. گفت من خودم آرزو دارم بتونم مدتي در آرامش استراحت كنم و همونطور كه گفتي خسته و زخمي‌ام. اما هر كاري مي كنم نميشه. انگار شماها حتي قدرت ايستادن رو هم از من گرفتين.