۲۰ آذر ۱۳۸۹

روزي كه من يك كروكديل شدم!!!


همه چیز از یک روز گرم تابستان شروع شد...............ه

. . . . .

یک روز گرم تابستان، اوایل دهه شصت.

اولین سالهای پس از انقلاب، جنگ داخلی، جنگ خارجی.

اوج بگیر و ببندهای سیاسی، ناامنی، اضطراب.

اخبار، مصاحبه های سیاسی.

روزنامه، لیست اعدامیان سیاسی

. . . . .

من به دنیا آمدم................ه

خندان، کوچک، بی خبر از همه دنیا.

. . .

من و مادرم، تنها در تهران، میان هزاران چشم حیران،

در یک روز تابستان، اوایل دهه شصت .

. . .

من، مادرم و پدر، تنها در تهران، میان هزاران چشم.

بمباران، مهدکودک، سنگر .

. . .

من، مادر و پدر، اصفهان.

برنامه ی کودک ،آژیر قرمز

بمباران، زیرزمین،شیشه های شکسته .

. . .

من، مادر، پدر، تهران

زندانهای خالی، زمین پراز گورهای دسته جمعی

جنگ تمام شد.

روزهای اول مدرسه، خمینی مرد.......

.

.

.

من، پدر،مادر، برادر، اصفهان، یک روز پاییزی

مدرسه، کار، درآمد خوب

خاتمی، آزادی بیان، احترام جهانی

18 تیر . . . .
میرعلایی، پوینده، مختاری . . .

.....

من، پدر،مادر، برادر، اصفهان

مدرسه، دانشگاه، شهریه

احمدی نژاد، گرانی، ناامنی

زندگی سخت می شود.

. . . .

من، تهران، تنها

تنهایی، ساز، اتاق تمرین،

معلم، ناامیدی، جنگیدن

روزهای سخت.

.

.

.

من، تهران، تنها

تنهایی، ساز، اتاق تمرین،

معلم ، ناامیدی، خستگی

روزهای سخت تکرار می شود. .

.
.
.

تصمیم می گیرم زندگی را ادامه دهم
.
.
. پس بهتره یک کرکدیل باشم.........پوست کلفت........ه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

من باید کروکدیل تر باشم...
چون من دقیقا اولین روز دهه شصت بدنیا اومدم!

Unknown گفت...

خیلی نوشته قشنگی بود ولی یک کروکدیل نمی ذاره هیچوقت ناامیدی و خستگی به سراغش بیاند و حتی اگر ناامیدی و خستگی به او نزدیک هم بشوند، اونها را یک لقمه می کنه و قورت می ده.