۲۲ خرداد ۱۳۸۶

حرفهای درگوشی

نمی دونم چرا آدمیزاد هیچ وقت از اونچه داره راضی نیست!!!ا

یادمه چند سال پیش آرزو می کردم بتونم موسیقیم رو به طور حرفه ای دنبال کنم و بتونم اون چیزی باشم که می خوام. حالا که دارم به اون سمت پیش می رم .....ه

پیش خودمون بمونه، راستی راستی دلم برای درسهای مزخرف!! مقاومت مصالح و تحلیل سازه و علی الخصوص محاسبات سازه های فلزی و بتنی، تنگ شده. دلم می خواد برم دو سه تا مسئله ی جانانه از خرپاها گرفته تا تیر و پی حل کنم. ولی کاش این دلتنگی به دو سه مسئله اکتفا کنه و مجبور نشم برای رفع دلتنگی همه ی درسهای دانشگاه رو دوره کنم!!!!!!!!!!!!!ا

۵ نظر:

Unknown گفت...

من بیشتر از هر چیز دلم برای یه گروه از دوستام تنگ شده که با اینکه از اکثر دوستام بیشتر دوستشون دارم، ولی خیلی هنر کنم سالی دو سه بار می بینمشون. اونام که هیچوقت یادی از ما نمی کنند. بازم به یکیشون که یه شبح ازعکسشو گذاشته تو یه وبلاگ خیلی خوب و هرچند وقت یک بار مجازاً می بینمش . هر چند یه ضرب المثل معروفه که می گه:«مجازی کی بود مانند حقیقی«

ناشناس گفت...

اتفاقا من هم همین طور. خوبه این وبلاگ هست ما هر از گاهی صدای این دوستا رو بشنویم.

ناشناس گفت...

سلام
این حس را من هم خیلی داشت از جمله الان. یه روزی یه گروه از دوستان بودن که خیلی جدی کوه میرفتن. من دلم نمی خواست جدی جدی باشم. الان یه گورهی از دوستان هستند که اصلاً جدی کوهنوردی نمی کنند من دلم می خواد جدی باشند.

ناشناس گفت...

اون کامند قبلی مال منه (علی)

Unknown گفت...

azizam alakhosoos ba aine:)