۲۴ تیر ۱۳۸۶

نامه

هوا خیلی گرم است. از آن گرماهایی که آدم را بی حال و بی رمق می کند. فکر می کنم، فکر می کنم، فکر می کنم .... . به زندگی ام، به روزها که تند و پشت سر هم طی می شوند و من از آنها جا می مانم. به آنچه می خواستم داشته باشم و آنچه دارم. دلم می گیرد. در برابر زندگی خودم را کوچک احساس می کنم. مرتب این شعر در ذهنم تکرار می شود:ا
" آن کیست کز روی کرم ، با من وفا داری کند
بر جای بدکاری چو من یکدم نکو کاری کند."
Free Image Hosting at allyoucanupload.com Free Image Hosting at allyoucanupload.com Free Image Hosting at allyoucanupload.com Free Image Hosting at allyoucanupload.com

فکر می کنم، فکر می کنم، فکر می کنم. به آن سکوت عظیمی که همچون سیاه چاله ای همه چیز را در خود فرو برده است. به آن دستانی که با حرکتی دائم و بی وقفه در هوا تاب می خورند و انگار از ابدیت می آیند و به ابدیت می روند. به آن صدای سازی فکر می کنم که در هوا گم شده و از دور دستها می آید. به آن پستچی پیری فکر می کنم که توی سایه ای لمیده و نامه برایش به خاطره ای درد آور و دور بدل شده. به آن کلماتی می اندیشم که روی کاغذ پیچ و تاب می خورد و هر بار خود را به هزار بو و خاطره پیوند می زد. به سکوت عظیمی می اندیشم که همچون سیاه چاله ای همه چیز را در خود فرو برده است.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
چشمه خیلی خوب مینویسی.دمت گرم

ناشناس گفت...

سلام چشمه جان خوبی؟ واقعا که چه خوب می نویسی. پست باور را که خوندم بهت افتخار کردم.
دوستی که خیلی دور است. می بوسمت.

ناشناس گفت...

kare jalebi bood ke neveshtehato eskan karde boodi.maloom bood daroonet kheili maghshooshe!!!!!!!!!!!!!!!!

چشمه گفت...

از این حضور مرئی که بعد از مدتها بود خیلی خوشحال شدم. همیشه خوب نمی شه نوشت. نمی دونم چی می شه که بعضی اوقات پاک از خودم ناامید می شم. به هر حال از اظهار لطفتون ممنون.
و اما بیژن، من اصلا مغشوش نیستم. از نوشتن آزادانه ی خطوط لذت می برم. بهم خیلی حس خوبی می ده.