۱۷ اسفند ۱۳۸۵

هنوز در فکر آن کلاغ ام

هنوز
در فکر آن کلاغ ام در دره های یوش:
با قیچی سیاهش
بر زردی برشته ی گندم زار
با خشخشی مضاعف
از آسمان کاغذی مات
قوسی برید کج
و رو به کوه نزدیک
با غارغار خشک گلویش
چیزی گفت
که کوه ها
بی حوصله
در زل آفتاب
تا دیرگاهی آن را
با حیرت
در کله های سنگی شان
تکرار می کردند.
* * *
گاهی سوال می کنم از خود که
یک کلاغ
با آن حضور قاطع بی تخفیف
وقتی
صلات ظهر
با رنگ سوگ وار مصرش
بر زردی برشته ی گندم زاری بال می کشد
تا از فراز چند سپیدار بگذرد
با آن خروش و خشم
چه دارد بگوید
با کوههای پیر
کاین عابدان خسته ی خواب آلود
در نیم روز تابستانی
تا دیرگاهی آن را باهم
تکرار کنند؟

"
شاملو , شهریور 1354"

۱ نظر:

ناشناس گفت...

salam cheshme khanoomam,,man weblogamo avaz kardam,,faghat age comment gozashty ba esme yare dabestany bezar,,,khooby azizam,,,in shere shamloo ajibe,,,
chy migofte kalaghe?
khoobo khosh bashy azize del>:D<
rasty ba esme atashe yakhzade minevisam...